کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



عید سعید غدیر خم ( مدح امیرالمؤمنین )

شاعر : مرضیه عاطفی     نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه     وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن     قالب شعر : مربع ترکیب    

آسمان، خورشید را سمت تو مایل کرده است            وحی، حق آورده است و ردّ باطل کرده است
عده‌ای را محضِ تاییدِ تو قابل کرده است            بد به حالِ آنکه در عشق تو دل دل کرده است


خوش قد و بالا و شیرین ایستادی بر جحاز
از تو خرماخیز شد تا به ابد شهر حجاز

آیـه نازل شد! تمام بـرکه را دریا گرفت            شانه‌هایت در کنار شانه‌هایش جا گرفت
هجده ذی ٱلحجّه بود و جانشینی پا گرفت            دستِ پیغمبر فقط دست تو را بالا گرفت

گفت: «أکملتُ لکُم»! دین با علی شد مستدام
شـد غـدیـرخــم بـرای امّـتـم خـتـم کـلام

رونمایی کرد از قـرآن و بسم ٱلله گـفـت            آیـه‌هـایـت را بـرای روشـنـیِ راه گـفـت
گرچه اوصافِ تو را در خطبه‌ای کوتاه گفت            پس همان اندازه را در شأن تو دلخواه گفت

مستـنـد کردن کـنار برکه کار شیعـه شد
جملهٔ «مَن کُنتُ مَولا» اعتبار شیعه شد

گفت تبریک و به وجد آمد خدا در محضرت            بر زمین انداخت تا موسی عصا در محضرت
دشت شد یکباره مروه تا صفا در محضرت            جبـرئیل آورد میکـائیل را در محضرت

با تواضع، پیش تو زانو زد آمد سر به زیر
تا که رزق هر دو عالم را بگیرد از غدیر

شاه والا بودی و تاج خـلافـت بر سرت            محضِ دیده بوسی آمد عالمی دور و برت
حضرت عـالیِ اعـلا، وارثِ پیـغـمبرت            شد « قسیم ٱلنار و ٱلجنه » جمال محشرت

تا قیامت نیست هم شأنِ تو هر خار و خسی
نیست در حدّ أمیرٱلمؤمنین جز تو کسی

کعـبه‌ام تو، حج من تو، أشهـدَم تو، یاعلی            نَه صد و ده بار! ذکرم دم به دم تو، یاعلی
سائلت من هستم و صاحب کرم تو، یاعلی            مسلکم تو، مدرکم تو، مذهبم تو، یاعـلی

عینِ حقّی! صاحبِ امروز و فردایم تویی
غم ندارم در صف محشر که مولایم تویی

بـوتـرابـی و زمیـن بـا تو تـیـمّـم می‌کـند            چشم می‌چـرخوانی و کعبه تبـسم می‌کند
قـلعهٔ خیـبر ولیکـن دست و پا گم می‌کند            زیرِ دست وپایِ تو مرحب تظلّم می‌کند

جاذبه با دافعه، جنگاوری، لطف و کرم
از هـمینجا شد گمانم ذوٱلفـقـارِ تو دو دم

هجده ذی ٱلحجّه و شد وعدگاهِ من نجف            صبحگاه و ظهـرگاه و شامگاهِ من نجف
سمتِ هر بیراهه نه! یکراست، راهِ من نجف            شاهِ مردانی عـلی ! دربارِ شاهِ من نجف

آمدم با پایِ دل! آنجا که محضِ پای بوس
اولیا و انبـیا در محـضرت کرده جلوس

قطره‌ای ناچیزم و توصیفِ دریا مشکل است            صحبت از شأن تو «یا عالیِ أعلیٰ» مشکل است
«هل أتیٰ» می‌خوانمت! تفسیر«أسرا» مشکل است            پایِ «یا مَولایْ مولایِ» تو نجوا مشکل است

خطبه خواندی! خواندم از هر سطرِ شقشقیّه‌ات
از تو حق آغاز شد پیوست در ذریّه‌ات!

: امتیاز

عید سعید غدیر خم ( مدح امیرالمؤمنین )

شاعر : میثم مومنی نژاد نوع شعر : مدح وزن شعر : مفعول مفاعلن مفاعیلن فع قالب شعر : رباعی

آن روز که خم، به دست دو دریا رفت            فردوس به خاک بوسی صحرا رفت

فریاد فلک به « اِکفِیانی» برخواست            تا دست محـمـد و عـلـی بـالا رفـت


*********************

"والعـصر" که آیه آیـۀ آن به عـلـی            می‌خورد قسم، به دین به قرآن به علی

« اِنسانَ لَفی خُـسر» بود دشـمن او            باید که بـیاوریم « ایـمـان » به عـلی

*********************

سرچشمۀ روشن حـیات است غدیر            عـطر ملکوت صلوات است غـدیر

گرچه به بلـنـدای شکوهـش نـرسیم            کـوتاه ترین، راه نجات است غـدیـر

*********************

امـروز، تـمـام کـافـران مـأیـوسـنـد            در شعـلۀ کـینه‌های خود محـبـوسند

گـفـتـند: گـلـوی بـرکه را می‌گـیریم            دیدند ... که غرق در دو اقـیانـوسند

*********************

چون ماه، به نور مهر، وارث باشیم            چون کوه، در امـواج حوادث باشیم

شـکــرانـۀ ایـن تـجـلـیِّ نـعـمـت را            در " نِـعـمَتِ رَبِّـکَ فَحَـدِّث " باشـیم

*********************

چون صبح الست، عهد دیرینه گرفت            قـرآن مجـسم، به روی سینه گرفت

فرمود: علی از من و، من از علی‌ام            آئـیـنه به روی دست آئـیـنه گـرفـت

: امتیاز

عید سعید غدیر خم

شاعر : محمد مهدى عبدالهى نوع شعر : مدح وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

دنیا به پیش چشم فلك، سر به زیر شد            یعـنى شكـوه عـرش خـدا بی‌نظـیر شد

وقتى عـطش میـان بیابان نـفس كـشید            هر سنگریزه، تشنه یك "یا مُجـیر"شد


باران عشق در دل صحرا ظهور كرد            تا آن بهـار گـمـشـده سـهـم كـویـر شـد

روزى كه خنده بر رخ آیینه نقش بست            سـرمـنـشـأ دوبـارۀ خــیـر كـثــیـر شـد

واشـد تـمـام پـنجـره‌ها سمت بركـه‌اى            آئـیـنه‌اى كه قـسمت « یومُ الغـدیر» شد

بر منـبـر عـظـیـم ولایت كه تكـیـه داد            خورشید در قـلمرو نورش حـقـیر شد

مردى پُر از طراوت باران و شور عشق            در محـضر تـمامى خلـقـت، وزیر شد

در جـشن آسـمـانـى اكـمـال دیـن حـق            آئـیـنـه‌دار سـبــز رسـالـت، امـیـر شـد

«یومُ السُّرور»، روز تولاى حیدر است            ناد عـلى بخـوان كه فـضا دلپـذیـر شد

مولاى دین، طلوع امامت مبارك است            از نـور توست، مـاه ولایت منـیـر شد

: امتیاز

مدح و مناجات با امیرالمومنین علی علیه‌السلام

شاعر : قاسم صرافان نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : قصیده

امیرُالحق، امیرُالعشق، امیرُالمومنینی تو           خدایی یا بشر؟ حیدر! نه آنی تو، نه اینی تو

تو را خواندند بی‌همتا و رقصیدند در آتش           علی! تقصیر اینان چیست؟ وقتی این‌چنینی تو


زبان شاعرانت می‌شوم، می‌پرسم از خالق:           چگونه آفریدت؟ کاین‌چنین شورآفرینی تو

گواهی می‌دهد خاتم، که خاتم‌بخشِ عشّاقی           الا یا ایها السّاقی! سخاوت را نگـینی تو

من از میلاد تو در کعبه، از معراج، دانستم:           علیِ آسمان‌‌ها اوست، اعـلای زمینی تو

تو را نفسِ نبی خواندند و حیرانم، غدیر خم           امیر است او؟ امیری تو؟ امین است او؟ امینی تو؟

من از گمراهی بعضی به حیرت آمدم، آخر           گواهی داد حتی دشمنت، که بهترینی تو

فقـط بر «لافتی الا عـلی» باید پناه آورد           چو با «لاسیف الا ذوالفقار»ت در کمینی تو

در ایمان و نبرد و هر فضیلت، اولین هستی           فقط در بازگشت از جنگ، حیدر! آخرینی تو

چه جای حیرت؟ او باید که شیر کربلا باشد           اگـر اسـتـاد پـیـکـار یـل ام‌الـبـنـیـنـی تـو

امیدت شاید از این چاه کندن، آه! روزی بود           که از نخلی برای کوثرت، خرما بچینی تو

تو را با دست‌های بسته می‌بردند و می‌پرسم:           دلیل خلق عالم! پس چرا تـنهاترینی تو؟

فراری‌های خیبر، پیش یک زن، نعره زن، اما           بمـیـرم فاتح خـیـبر! بلاگـردان دیـنی تو

چه حکمت‌هاست در این قصه؟ ای مولای نازک دل!           که هر روز، این در و این کوچه را باید ببینی تو

«یمین» را می‌شمارم، تا صد و ده می‌رسم، یعنی:           که معنای یمین، مولای اصحاب‌الیمینی تو

تو فاروقی، تو فرقانی، تو میثاقی، تو میزانی           صراط‌ المستـقـیمی تو، امام‌‌الـمتّـقـینی تو

قسیمُ النّار و الجنّت، امیر هیبت و غیرت           امانی تو، امینی تو، علی! حِصن حصینی تو

تو شیر حق، تو کراری، ولی‌‌الله و قهاری           درِ عـلم نبی و نفـس خـتم‌الـمرسلیـنی تو

یـدالـلـهـی و سیـف‌الله، روح‌الله و سـرّالله           امین‌اللهی و یعسوبی و حـبل‌المـتـینی تو

مع‌الحـقی و وجـه‌الله، نـورالله و عـیـن‌الله           چه می‌ماند دگر از حق؟ همین است او، همینی تو

همه یک سو، تویی ساقی، تو در عین‌البقا، باقی           علی! عین‌الحیاتی تو، علی! عین‌الیقینی تو

خراب آباد شعر من کجا؟ ناز قدمهایت؟           چرا اینگونه شاها! با گدایان می‌نشینی تو؟

: امتیاز

مدح و ولادت امام هادی علیه‌السلام

شاعر : رضا قاسمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : مسمط

دوباره مطلع اشعار من «علی جان» است            چکیدۀ من و طومار من «علی جان» است
به دانـه دانۀ تـسـبـیح کـربـلا سـوگـنـد            که بهترین گلِ اذکار من «علی جان» است


چهار مرتـبه مِـی می‌زنم ز جام عـلی
«علی امام من است و منم غلام علی»

دوباره این کرۀ خاک، با صفا شده است            شبیه عرش خدا شهر سامرا شده است
به قلب ما عجمی‌ها پُر است از شادی            ولادت نـوۀ حـضرت رضـا شده است

و بـاز مـرغ دلـم پـر زده به بام عـلی
«علی امام من است و منم غلام علی»

سـلام حضرت خـورشیـدِ سامـرایی‌ها            سـلام مـعــنـی امّــیــد سـامــرایـی‌هــا
تو آمدی و بپا شد بساط جشن و سرور            ولادت تـو شـده عــیــدِ سـامـرایـی‌هـا

من اهـل شهـر توأم بـنـدۀ مـرام عـلـی
«علی امام من است و منم غلام علی»

تو از تبار خودت، یک کم از عشیره بگو            برای من که نشستم به خاک تیره بگو
چه خوب مدح خودت را برایمان گفتی            بیا و بـاز هـم از جامـعـه کـبـیره بگـو

من از شراب تو مستم ز مدح نام علی
«علی امام من است و منم غلام علی»

قسم به عشق که عشقت نهایت عشق است            که نورِ محضِ تو کارش هدایت عشق است
قسم به پنجره‌های ضریح شش گوشه ت            که زائر تو مرادش زیارت عشق است

تو سفره داری و من بارِ بارِ عام علی
«علی امام من است و منم غلام علی»

شرابِ کهنۀ ذی الحجه در سبوی من و            زیارت خـودِ ساقـی شد آرزوی من و
به نیمه‌اش که رسیدم تمامِ من شد مست            چه روزهای قشنگی ست، پیش روی من و

به سامرا و نجـف دل دهم به دام علی
«علی امام من است و منم غلام علی»

شما مخـاطب نـعـم الامـیـرهای مـنـی            و روشـنـایـی کـلّ مـسـیـرهـای مـنـی
ولادت تو پُر از برکت است زیرا که            »عـلـیّ» مـطـلعِ عـید غـدیـرهای منی

به احـتـرام تـو شـادم به احـترام عـلی
«علی امام من است و منم غلام علی»

اگر چه شادی من بی‌نهایت است امشب            تمام حاجت من یک عنایت است امشب
دَمِ مُحـرّم و قـلـبم پُر است از حسرت            و خواهشم ز تو اذن زیارت است امشب

مرا بـبـر به حـرم با گـلِ سـلامِ عـلـی
«علی امام من است و منم غلام علی»

: امتیاز

مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه‌السلام

شاعر : مهدی علی قاسمی نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : ترکیب بند

پشت میخانه نشستم غرق شور و شادی‌ام           از خـراب آبــاد ایـن دل در پـی آبـادی‌ام

هرکـسی پرسید از نام و تـبار و شهـرتم           سینه را کردم سپر گفـتم مُحـبُّ الهادی‌ام


من نخوردم غیر این درگاه نان سفره‌ای           دلخوشم بر تکّه نانی که ز دستت دادی‌ام

جرعه جرعه معرفت نوشاندی‌ام از ساغرت            جرعه جرعه جامعه، از اول نوزادی‌ام

بــرکـت شـیـر حـلال مــادرم بـوده اگـر           نیـستم اهـل سقـیـفـه رهـرو ایـن وادی‌ام

هرکه هستم، هرچه هستم، باسواد و بی‌سواد

نوکر حـلـقه به گـوشم، نوکـر ابن الجواد

ای امام المتقین، ای هادی، ای حِصن حصین           نوکرت از تو، تو را می‌خواهد ای آقا همین

هر کجا رو کرده‌ام دیدم جـمال روی تو           هرکجا رفتم تو بودی در یسار و در یمین

خاک عالم ملک زهرا هست، پس باشد حرام           بـی‌ولای تـو قـدم بـرداشتـن روی زمین

پای درس و بحث تو شد حضرت عبدالعظیم           یکّـه تـاز مکـتب معـرفـت و اهـل یـقـین

ذکـر این آواره شـد یـا ایهـا الهـادی مـدد

عاجـزم از کار خـود یا ایهـا الهادی مدد

درس های اعـتـقـادت را بـیا از سر بگو           با زیارت جامعه امشب تو از حیدر بگو

از امیرالمؤمنین، یعسوب دین، حبل المتین           بـاز هـم آقـا بـیا از ساغـی کـوثـر بـگـو

یکـصد و پنجـاه دفعـه در غـدیر خـم بیا           با زیارت نامه‌ات از خـواجۀ قـنـبر بگو

من یقین دارم که باشد آتش دوزخ حرام           بر محبیّن علی در وادی محشر، بگو...

عاشقت را می‌خری آنجا به عشق مرتضی؟           کی مرا هم می‌بری یک شب نجف، آخر بگو

سامرایی می‌شوم بعد از زیارت در نجف

پاک می‌آیم به پیشت با طهارت در نجف

بر مشامم می‌رسد هر لحظه بوی سامرا           بین نوکرهاست امشب گفت و گوی سامرا

من همان عبد شما هستم که از شوق وصال           سجـده کـردم سالـیـان سال سوی سامـرا

با شـمـیـم و جـذبـه‌هـای سـامـرایی شـما           پـرورانـدی در دل مـا آرزوی ســامــرا

تا ابـد هـستـیـم مـحـتـاج نـگـاه رحـمـتت           ملجا و کهف حصین ماست کوی سامرا

ما برای نوکری در مـاه جانـسوز حسین           اشک می‌گیریم هر سال از سبوی سامرا

اذن گریه می‌دهی بر روضۀ جدت حسین؟

می‌گذاری پا نهم در روضۀ جدت حسین؟

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما به دلیل عدم رعایت توصیه‌های مراجع و علما؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور جلو گیری از برداشت ناصواب و همچنین رعایت توصیه‌های مراجع، بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

هرکـسی پرسید از نام و تـبار و شهـرتم           سینه را کردم سپر گفـتم که عبدالهادی‌ام

من نخوردم غیر این درگاه نان سفره‌ای           دلخوشم بر استخوانی که به دستت دادی‌ام

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما به دلیل مغایرت با مضامین زیارت جامعۀ کبیره « وَ وَرَثَةِ الْأَنْبِياءِ، وَسُلالَةَ النَّبِيِّينَ، وَصَفْوَةَ الْمُرْسَلِينَ » و عدم رعایت شأن انبیا؛ حذف شد.

خادمی خانه‌ات با خضر و نوح و آدم است           نوکـری از نوکران تو شده روح الامین

مدح و ولادت امام هادی علیه‌السلام

شاعر : قاسم رسا نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

چو بر سریر ولایت نشست خسرو دین            فـلک نهـاد به درگـاه او سـر تـمـکـین

بیا که صبح هـدایت دمـید و شد تابـان            در آســمـان ولایـت سـتـارۀ دهــمـیـن


ز نـسل احـمـد مُـرسل ز دوده حـیـدر            ز نـور فـاطـمـه طاووس بـاغ عـلیّـین

ز آسـمـان امـامت دمــیـد خـورشـیدی            که آفـتاب جـمالش گـرفت روی زمین

به سالکان حقیقت دهید مژده که گشت            امـام هـادی فـرمانـروا و رهـبـر دیـن

ستاره‌ای که ز انوار چهره، روشن کرد            فضای کون و مکان را به نور علم و یقین

مه سپهر فضیلت، محـیط جود و کرم            شه سریـر ولایت چـراغ شـرع مبـین

طلیعه‌ای که ز بهر طواف شمع رُخش            گـشوده بال چو پـروانه جبـرئیل امین

شهنشهی که شهان پیش خاک درگاهش            کشیده دست ز تخت و کلاه و تاج و نگین

مهی که بهـر تـمـاشـای آفـتاب رُخـش            نشسته در صف گردون ستارگان به کمین

سُرور سینۀ زهـرا، سلـیل خـتم رسـل            نهـال گـلـشن طاهـا و روضـۀ یـاسیـن

به پیش تربت پاکش دم از بهشت مزن            که خاک اوست مصفّاتر از بهشت‌ برین

ضمیر اهل یقـین از صفای او روشن            دهـان اهـل ادب از کـلام او شـیـریـن

رُخش طلـیعـه آیات کـبریاست بخوان            صفات ذات خدا را از آن خطوط جبین

چو دُرّ لئالی طبعش به گوش دل آویز            که طبع اوست گرانمایه گنج دُرّ ثمین

شهـی که حکـم ولایـش ز بامـداد ازل            نوشته کـلک قضا بر صحـیفه تکـوین

حصار علم و یقین شد به دست او ستوار            کتاب فضل و شرف شد به نام او تدوین

رسا چو خواست که دفتر به زیور آراید            نـمـوده نـامه به نـام مـبارکـش تـزئـین

: امتیاز

مدح و مناجات با امام هادی علیه‌السلام

شاعر : مهدی رحیمی نوع شعر : مدح وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

سیرتش نه در حقیقت صورت دنیایی‌اش           ماه را شرمنـدۀ خود می‌کـند زیبایی‌اش

می‌چکـد نهج الـبلاغه از لب پائیـنی‌اش           می‌چکـد آیـات قـرآن از لـب بالایی‌اش


لحظه لحظه خیر او حتماً به مردم می‌رسد           آن کسی که«جامعه» بوده دم لالایی‌اش

جامعه،عجِّل فرج، به به چه تلفیقی شده ست           نسبت فـرزنـدی‌اش با نسبت بابـایی‌اش

سیزده دیگر برای هیچ کاری نحس نیست           یـازده در ذکـر بالا می‌رود کـارایی‌اش

نـوکـر اربـابـم و یک بخـش از آقـایی‌ام           ریشه دارد بی‌بـرو برگرد در آقـایی‌اش

طعـم توحـید و امامت را به هم آمیخـته           نـیـمـۀ مـکّـی او بـا نـیـم سـامـرّایـی‌اش

ازحرم برگشته می‌داند که وقت بازگشت           چایی دوم دو چندان می‌شود گیرایی‌اش

چونکه تنها می‌روی هرگز به سامرّا نرو           چون خجالت می‌کشد تنهایی از تنهایی‌اش

: امتیاز

مدح و ولادت امام هادی علیه‌السلام

شاعر : حسن لطفی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : ترکیب بند

جـلـوه‌ای از جبـروت آوردند            سـوره‌ای از ملکـوت آوردند

اَبری از جنسِ بهار و باران            به سـرِ این بَرَهـوت آوردنـد


به درِ خـانـۀ آقـا یـک شـهـر            هـمگی دستِ قـنـوت آوردند

به تـمـاشـای تــو آدم را بـاز            از بهشتـش به هـبوط آوردند

از سـرِ سـفـرۀ زهـرا امشب            محضِ لبخندِ تو قوت آوردند

آب و آئینه و قرآن این است
نـوۀ شـاهِ خـراسان ایـن است

قبله خوب است همین در باشد            عــلــیِ آلِ پـیـمــبــر بــاشــد

چارمین نـادِ عـلی را گـفـتـند            بـایـد ایـن نـام مـکـرر بـاشـد

چار دیـواریِ کعـبه یعنی…            چـارسـو جـانبِ حـیـدر باشد

جامعه خواندم و گفتند که آن            بـا مـفـاتـیــح بــرابـر بـاشــد

بگـذار از لـب بامت نـرویـم            دلِ مـا مـثـل کـبـوتـر بــاشـد

گـیـسویی دین و دلِ ما بُـرده            خاصه وقتی که معـطر باشد

آی هـمـنـامِ رضا آمـده است
مغـزِ بـادامِ رضـا آمـده است

زلفِ تو کـاش مـجعـد نـشود            دل در این شـام مُـردد نـشود

تو عـلی هـستی و مانند عـلی            هیچکس صاحبِ مسند نشود

هست تا سـامـره و سردابـش            حـالِ ما شُکـرِ خـدا بـد نشود

جز نسیمی که پُر از عطرِ شماست            کـاش از کـوچۀ ما رد نـشود

دلِ من رفت به کویَت گـفـتم            رفـتِ تو کـاش که آمد نـشود

گـره‌ام دستِ تو بود و وا شـد            کـار دستِ تو نـبـاشـد نـشـود

صد و ده مرتبه مُمـتد گـفـتیم
یا عـلـی ابن مـحـمـد گـفـتـیـم

دیـدنـت جـامـه دَریــدن دارد            یـا که انـگـشت بُـریـدن دارد

مژه‌ام خاکِ مسیرت را خورد            الحق این سُرمه، کشیدن دارد

ارزشش داشت پریشان باشیم            نـازِ این زلـف خـریـدن دارد

دلِ من مـی‌تـپـد آقـا چه کـنـم            آهــویـی مِـیـلِ رمـیـدن دارد

ما رسیدیـم و زمین اُفـتـادیـم            بوسه از خاکِ تو چیدن دارد

آنچه گفـتند در اوصافِ شما            دیـدن و دیــدن و دیـدن دارد

عـلیِ عـالیِ اعـلیٰ هادی ست
دهمین معنیِ زهرا هادی ست

چـیـنـی‌ام، آیـنـه‌ام می‌شکـنـم            که تَرَک خورده‌ ترین قلب منم

ســامـرایِ تـو بـنــا شـد امــا            مـن پـریـشـانِ امـام حـســنـم

بعد تو وقف بقیع، کاش شود            عُمرِ من صرفِ حرم ساختنم

حضرت هادیِ ما مهـدی کو            من اویــسم بـه هـوایِ قَـرنـم

گـریـه‌ام را به مُحـرم برسان            کُـشتـۀ روضـۀ یک پیـرهـنم

خواهری گفت که ای وای حسین            مادری گفت که ای بی‌کـفـنم

کــاروان آه کــه آمــد از راه
هرکه دارد هـوسـش بسم الله

: امتیاز

مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه‌السلام

شاعر : مجتبی صمدی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مثنوی

ای هدایت را به معنا جلوه گر            وی امامت از وجودت مفـتخر
ای ز نسل راد مردی و شرف            ای عــلـیِّ دیـگـر شــاه نـجـف


نام زیـبـایـت عـلـی و عـالِـمـی            امـتــداد نـسـل پـاک هــاشـمـی
ای سـرافـراز هـیـاهـوی معـاد            ای تو جان عالـم و جان جـواد
شیـرۀ شیـرین جـانت کـوثـری            تو به حق ابن الرضای دیگری
کـل قــرآن را زبــان نـاطـقـی            هـشت سالـه بر امـامت لایـقی
ریـشۀ هـر فـصل آبـادی توئی            سیرت و صورت به حق هادی توئی
ای بـلـنــد آوازۀ اهـل جــهــان            ای تو جدّ حضرت صاحب زمان
شد هـدایت عـبد زیر طـوق تو            سیـنه‌هـا مستـانه دارد شوق تو
مثل اجـدادت طـلـوع رحـمـتی            منبع فیض و عـلوم و حکـمتی
پـای تا سر جـلـوۀ زهـرا توئی            عشق را در معرفت معنا توئی
ای تو هادی صراط المستـقـیم            ای به دنبـال تو جـنات النعـیـم
ای زیارت جامعـه تصدیـق تو            درس تو جـمع تو و تفـریق تو
ای ز جانها بر زبـان تو درود            ای کلامت روشنی بخش وجود
ناطق حق هستی و خوش لهجه‌ای            پـیـک شادی در مـه ذیحجه‌ای
رهـنـمـای جـمـلۀ مـردم تـوئی            وارث فـیض غـدیـر خـم توئی
از خـم نام تو عـالم جرعه گیر            تو علی هستی و از نسل غدیر
عین و لام و یا یعنی اصل دین            یک کـلام یعـنی امیرالـمؤمنین
بی‌علی بودن عبادت باطل است            کشتی گم کرده راه ساحل است
ساحـل جـانـم تو هـستی یاعلی            شاه و سلطانم تو هستی یاعلی

: امتیاز

مدح و مناجات با امام هادی علیه‌السلام

شاعر : محمد جواد شیرازی نوع شعر : توسل وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

سخت محتاجم به خلوتگاهِ طور سامرا            قـلب تاریکـم شده محـتاج نـور سامرا

می‌شود دل، گیرِ این منزل اگر عاشق شود            با دو لقمه نانِ حضرت، از تنور سامرا


سهم دوری را دل دیوانه بر هم می‌زند            با سلامـی بر امـامـان صبـور سامـرا

با وجود این کریمان هرچه تحریمش کنند            جای حیرت نیست می‌چرخد امور سامرا

پَست را آقا و کوچک را عزیزش می‌کنند            پادشاهی را ببین در چشم مور سامرا

شکر حق که دور تا دور حرم ساکن شدند            شیعـیان عاشق و جِیْـشِ غـیور سامرا

تا خود بحر النجف هم می‌رسد این بوی خوش            عـطر لیمـوی حرم از راه دور سامرا

لالم از توصیف این لذت، چشیدن لازم است            خـواندن یک جامعه دورِ قـبور سامرا

غالبا هرکس حرم رفته روایت کرده از            نیمه شب‌های غریب و سوت و کور سامرا

عاقبت این شهر را مهدی گلستان می‌کند            می‌رسد یک روز هم روز سرور سامرا

: امتیاز

مناجات عرفاتی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : توسل وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

گل، فزون است، ولی آن گل، بی‌خار کجاست؟            خیمه بسیار بوَد، خیمۀ دلدار کجاست؟

دل آوارۀ من، خانه به دوشِ یار است            ای حرم با من دلخسته بگو، یار کجاست؟


عرفات و جبل الرّحـمه، بگویید به من            کعـبۀ روح مرا وعـدۀ دیدار کجاست؟

شب، شب مشعر و چشم همگان بیدار است            جگرم خون شده، یارب! دل بیدار کجاست؟

یوسف فاطمه! بازار تو، گرم است ولی            آنکه ما را ببرَد بر سر بازار کجاست؟

تا بـیایـیم سـر راه تو با گـوهـر اشک            سینۀ سوخته کو؟ چشم گهربار کجاست؟

حاجیان در عرفاتند و ز هم می‌پرسند            حاجی فاطمه کو؟ رهبر احرار، کجاست؟

ای جـوانـان مدیـنه! ز شـما می‌پـرسم            که علی اکبر و عباس علمدار کجاست؟

نه رباب و نه ز گهوارۀ اصغر، خبر است            طفلِ شیـرِ حرم حیـدر کرار کجاست؟

میثم از کثرت عصیان چه هراست، بشنو            عفو، فریاد برآرد که گنهکار کجاست؟

: امتیاز

مناجات عرفاتی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : توسل وزن شعر : مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن قالب شعر : مربع ترکیب

ای یـوسف گمگـشته کجای عرفاتی            در خـیمه خود گرم دعـای عرفاتی
تو قـبـلـۀ دلها، تو صفـای عـرفـاتی            تو مرکـز احـسان خـدای عـرفـاتـی


ای چشم خـداونـد به ما هم نظری کن
یابن الحسن از خیمه ما هم گذری کن

ای خلق خدا منـتـظر روز ظهورت            ای پُر شده صحرای منا از تو و شورت
ای موسی عمران شده دلدادۀ طورت            کی قسمت عشاق شود فیض حضورت
وصف تو و ذکر تو همه صوم وصلات است
هرجا تو نهی پای همانجا عرفات است

افسوس که مُردیم و جمال تو ندیدیم            هرشب به فراقت زجگرناله کشیدیم
با کوه فـراق تو خـمـیـدیم خـمـیـدیم            بس زخم زبانها که ز اغیار شنیدیم
آیا شـود امـروز ز رخ پـرده گـشـایـی
بر مـنـتـظـران روی خـدا را بـنـمـائی

باز آی که در خیمه ما اشگ فشانی            بـاز آی که داد شـهـدا را بـسـتـانـی
باز آی که ما را به حضورت بنشانی            بر منـتظران روضۀ عباس بخوانی
ای چـشم دل سوخـتگان باز به سویت
بـازآ و بگـو از لب عـطشان عـمـویت

جان دادن سقا لب عطشان که شنیده            بی تابی اطفـال پـریـشان که شنـیـده
لب تشنه نفس شعلۀ سوزان که شنیده            سقا خجل از گریۀ طفلان که شنیده
در عـلـقـمه دست و سر عـباس جدا شد
افـسوس که لب تـشـنـه لب آب فـدا شد

: امتیاز

زبانحال مسلم بن عقیل با امام علیه السلام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن قالب شعر : غزل

روی تو را به چشم دل، از سر دار دیده‌ام           جانب مکه پر زند جان به لب رسیده‌ام

حرمت جان شکسته‌ام در دل خون نشسته‌ام           تا که به دست بسته‌ام نار غمت کشیده‌ام


دیده به شعله دوختم لحظه به لحظه سوختم           هستی خود فروختم عشق تو را خریده‌ام

تن به قـضا سپـرده‌ام منّت تـیـغ بـرده‌ام           بلکه تو خـنده‌ای کنی پای سر بـریـده‌ام

تا بزنم ز زخم تن بوسه به خاک مقدمت           کوچه به کوچه می‌رود جسم به خون طپیده‌ام

از سر بام بر زمین چون تن خود نیفکنم؟           من که ز خاک کوچه‌ها بوی تو را شنیده‌ام

هست امیدم از درت بعد تو نزد خواهرت           شود کـنـیـز دخـترت دخـتر داغـدیـده‌ام

از تو جدا نزیـستم پیش رویت گـریستم           من سـر دار، نـیـستم نـزد تو آرمـیـده‌ام

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر در تمام سایت ها « تا جائیکه ما بررسی کردیم» حتی سایت نخل میثم بصورت زیر آمده است که احتمالا اغلاط تایپی است و موجب بر هم خوردن وزن، آهنگ و معنای شعر شده است، لذا جهت رفع نقص اصلاح گردید

روی تو را به چشم دل، از سر درا دیده‌ام           جانب مکه پر زند جان به لب رسیده‌ام

زبانحال مسلم بن عقیل با امام علیه السلام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

دهانم خشک و جسمم غرق خون و دیده دریایی           عجب کردند اهل کوفه از مهمان پذیرایی

همان‌هایی که در این شهر گرداندند رو از من           فـراز بام‌ها در چشمشان گشتم تمـاشایی


سرم را برد قـاتل هدیـه از بهـر عبیدالله           تنـم در کوچه‌هـا گردیده گـرم راه‌پیمایی

به جسمم تا که ممکن بود آمد زخم روی زخم           نبـودی کوفیان را بیـشتر از این توانایی

رسیده ضربه‌ها بر سینه و پهلو و بازویم           بیا بنگر که مسلم پای تا سر گشته زهرایی

از آن ترسم که چون‌آیی نبینم ماه رویت را           ز بس از چشم گریانم عطش بگرفته بینایی

اگرچه رنگ خون زیباست بر روی شهید اما           تماشا کن که روی من به خون بخشیده زیبایی

تـمام شب کـنار کوچه‌ها تنها تو را دیدم           خدا داند نکردم لحظه‌ای احساس تنهایی

بیـا نامردی و پستی اهـل کوفه را بنگر           که بهر کشتن یک تن کند شهری صف‌آرایی

سزد میثم به یاد کام عطشان و لب خشکم           کند تا جان به تن دارد به اشکِ دیده، سقّایی

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر در تمام سایت ها « تا جائیکه ما بررسی کردیم» حتی سایت نخل میثم بصورت زیر آمده است که احتمالا اغلاط تایپی است و موجب بر هم خوردن وزن، آهنگ و معنای شعر شده است، لذا جهت رفع نقص اصلاح گردید

به جسم تا که ممکن بود آمد زخم روی زخم           نبـودی کوفیان را بیـشتر از این توانایی

تمام شبت کـنار کوچه‌ها تنها تو را دیدم           خدا داند نکردم لحظه‌ای احساس تنهایی

زبانحال مسلم بن عقیل با امام علیه السلام

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

لبم خشک و دلم کانون آتش، دیده دریایی           سرِ بشکسته از سنگم به خون بخشیده زیبایی

بیا ای یوسف زهرا تو مسلم را تماشا کن           که سردادن به راه توست، شیرین و تماشایی


نبایـد مَرد بین دشمنـان گرید، بیا بنگـر           که در یک شهر دشمن بر تو می‌گریم به تنهایی

تمام خانه‌ها شد بسته بر رویم، خدا داند           چقدر در کوچه‌های کوفه کردم راه‌پیمایی

به جان مادرت زهرا میا کوفه که می‌بینم           شود پرپر به پیش دیده‌ات گل‌های زهرایی

میا کوفه که می‌ترسم به پیش دیدۀ زینب           کند بر نی سرت هم دل‌ربایی، هم دل‌آرایی

میا کوفه که می‌بینم سرت را با عزیزانت           میـان دشمنـان داریـد بـزمِ گردِ هـم‌آیـی

میا کوفه که می‌بینم برای طفلِ عطشانت           کند با اشکِ خجـلت دیدۀ عباس، سقایی

میا در کوفه ای چشم خدا! زیرا که می‌بینم           شرار تشنگی می‌گیرد از چشم تو بینایی

اگـر میـثم ره و رسم گدایی را نمی‌داند           ندیده از تو ای مولا به غیر از لطف و آقایی

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به جهت انطباق بیشتر با مقتل معتبر تغییر داده شد

تمام خانه‌ها شد بسته بر رویم، خدا داند           سه شب درکوچه‌های کوفه کردم راه‌پیمایی

مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام

شاعر : قاسم نعمتی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

کـوهى ز درد بر سر شانه کشیده‌ام            گـشتم ولى بـراى تو یـارى ندیـده‌ام
ذکـر قـنوت هاى نـمازم عوض شده            کوفه میاست ذکر سحـر تا سپـیده‌ام


هر جا که رو زدم به در بسته خورده‌ام            دور تمـام شهـر به عشقـت دویـده‌ام
نذر نگـاه دو على ات این دو هدیه‌ام            قـربـان خـاک پـاى رقـیه حـمـیـده‌ام
گفتم به طوعه هرچه که شد پشت در میا            چون داغـدیدۀ غـم یک قـد خمـیده‌ام
در کوچه‌هاى شهر تنم ریخته حسین             از هر کجا که رد شده‌ام ضربه دیده‌ام

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر در تمام سایت ها « تا جائیکه ما بررسی کردیم» بصورت زیر آمده است که احتمالا اغلاط تایپی است و موجب بر هم خوردن وزن، آهنگ و معنای شعر شده است، لذا جهت رفع نقص اصلاح گردید

ذکـر قـنوت هاى نـمازم عوض شده            کوفه میاست ذکر سحـر تا سپـیده‌ام

نـذر نگـاه دو عـلى ات این دو پسر            قـربـان خـاک پـاى رقـیه حـمـیـده‌ام

گفتم به طوعه هرچه که شد پشت در میا            چون داغـدیدۀ غـم یک قـد خمیده‌ام

ابیات زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایات مستند حذف شد، اینگونه مطالب جدای از اینکه تحریفی است بعضاً بعضی از مطالبشان وهن و توهین به اهل بیت هم محسوب می شود و به هیچ وجه شایسته نیست اینگونه خیال بافی ها در مجالس اهل بیت مطرح شود. جهت کسب اگهی بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

تاثیر ضربه‌هاى لگد روى دنده‌هاست            از مادرت بپـرس دگـر من بریـده‌ام
دیدم یکى سه شعبه مخصوص میخرد            در فکر چشم و سینه و حلقى دریده‌ام
پشت قـباله زن خـولى سر شماست            با گوش خویش قول و قرارى شنیده‌ام
اینان به سر بریدن من قانع نیستـند            بـنـگـر لـبـاسـهـاى بـریـده بـریـده‌ام

یک عمر زحمت پدرت را هدر مده            دلـواپـس عـقـیـلـۀ قـامـت رشـیـده‌ام
گفتا زنى که کهنه شده چادرم چه غم            نقـشـه براى چـادر زینب کـشـیـده‌ام
حاجیه خانم است و بزرگ مدینه است            چـادر شبـیـه چـادر ایـشان نـدیـده‌ام

زبانحال مسلم بن عقیل با امام علیه السلام

شاعر : حسن لطفی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل مثنوی

وقـتی نَـفَـس از سیـنـه بالاتـر نـیاید            جز هِق‌هِق از این مردِ غمگین بر نیاید

خـیـلی برایِ آبـرویـم بـد شد ایـنجـا            آنـقـدر بـد دیـدم که در بـاور نـیـاید


در را خودم بر رویِ دشمن باز کردم            گفـتم به طوعه تا که پشت در نیاید

سوگـند خوردم در مدینه بعدِ زهـرا            خـانـومِ خـانه پشتِ در دیگـر نیـاید

دیر است اما کاش می‌شد تا عـقـیله            شهرِ تنـور و خـار و خاکـستر نیاید

بر پُشتِ دستم می‌زنم دیدی چه کردم            ای کاش می شد مـادرِ اصغـر نـیـاید

ای کوفه باتو آرزویم رفت از دست            بـی آبـروهـا آبـرویم رفـت از دست

از بس که زخمم می‌زدند از حال رفتم            بینِ جـماعـت بـودم و گـودال رفـتم

ای کـاش می‌شد لحـظـۀ آخـر نیـاید            یا سـاربـان دنـبـالِ انـگـشـتر نـیایـد

وای از دلِ زینب چه می‌آید سرِ او            وقتی که انگـشتر زِ دستت در نیاید

یا لااقـل دنـبـالِ این هـشـتاد خانـوم            نـامـحـرمـی با خـیـزرانِ تَـر نـیایـد

بالا سرت وقتی که گودالت شلوغ است            هـر کس بـیاید کاشکـی مـادر نـیاید

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

بر پُشتِ دستم می‌زنم دیدی چه کردم            هرکـس بـیـایـد مـادرِ اصغـر نـیـاید

ابیات زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایت های معتبر حذف شد، به نظر می رسد مطاب زیر بیشتر تخلیات شاعر محترم باشد تا وقایع تاریخی، جهت کسب اگهی بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

در کوچه‌ها بر خاکهـا رویم کشیدند            در را شکستند و به پهلـویم کـشیدند

در پیشِ زنهاشان غرورم را شکستند            با پا زدنهاشان غرورم را شکـستند

عمامۀ من را که غارت کرد نامرد            با نیـزه‌ای آمد جـسارت کرد نامـرد

دو کـودکم دیـدنـد بر جانِ من اُفـتاد            دو کـودکـم دیـدنـد دنـدانِ من اُفـتـاد

طـفـلانِ من دیـدنـد طفلانت نـبـیـنند            آقا جـسارت را به دنـدانت نـبـیـنـنـد

با سنگهای خود سرِ من را شکستند            انگشتِ بی انگشترِ من را شکـستند

زبانحال مسلم بن عقیل با امام علیه السلام

شاعر : حامد خاکی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مثنوی

من رسـول آیـه‌هـای سـرخ قـرآن تـوأم           مسلـمم یعـنی حسین جانم مسلـمان توأم

سر به زیر انداخـتـم آوارۀ عشقـت شدم           دومین مـرد گـریـبان پـارۀ عشقـت شدم


بچـه‌هـایـم را فـدای بچـه‌هـایت می‌کـنـم           با همین لبهای خونی هم صدایت می‌کنم

هیچکس در شهرکوفه خوب با من تا نکرد           در زدم جز طوعه در را کس به رویم وا نکرد

با همین دستان خالی دامنت را خواستم           در قـنوتم از سفر برگـشتنت را خواستم

دور از این شهرِ هزار آیینِ بی‌منظور شو           هر کجا خواهی برو اما ز کوفه دور شو

غم به غیر از سینه‌ام جای دگر محبوس نیست           کوفه جای امن بر آوردنِ ناموس نیست

ترس من از سم مرکب‌ها و از پامال‌هاست           ترس من از گیر افتادن ته گودال‌هاست

جـان مـسـلـم‌هـا فـدای نالـه‌های آخـرت           ترس من این است بی‌محرم بماند خواهرت

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل ایراد محتوایی تغییر داده و اصلاح شد زیرا در حالت بیت زیر به نوعی گفته شده حضرت مسلم مسلمان نیست اگر هم مسلمان باشد ....

من رسـول آیـه‌هـای سـرخ قـرآن تـوأم           من مسلـمان هم اگر باشم مسلـمان توأم

بیت زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت تاریخی تغییر داده و اصلاح شد زیرا اولین شهید راه امام سلیمان معروف به ابارزین است که از جانب امام به بصره رفت و در آن شهر توسط عبیدالله بن زیاد به شهادت رسید

سر به زیر انداخـتـم آوارۀ عشقـت شدم           اولین مـرد گـریـبـان پـارۀ عشقـت شدم

بیت زیر به جهت انطباق بیشتر با روایات مستند تغییر داده شد

هیچکس در شهرکوفه خوب با من تا نکرد           در زدم اما به رویم هیچکس در وا نکرد

جـان مـسـلـم‌هـا فـدای نالـه‌های آخـرت           ترس من این است بی‌معجر بماند خواهرت

ابیات زیر به دلیل مستند نبودن و یا عدم رعایت شأن اهل بیت حذف شد

نیزه‌هاشان را به روی پیکرم کوبیده‌اند           بارها با چکمه‌هاشان بر سرم کوبیده‌اند

دخـترانت آرزو دارند کـوفه امن نیست           خواهرانت آبرو دارند کوفه امن نیست

مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام

شاعر : رضا آهی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : مثنوی

هـمین که ذکـر احادیث قـال بـاقـر شد            عجـین دل همه با کـردگـار غافـر شد

یـگـانـه عـالـم دیـن پـیـمـبر ست بـاقـر            عزیز حضرت زهرا و حیدرست باقر


امـام پنجـم و باب النجـات انسان ست            شفـیع محـشر پروردگار سبحـان ست

اگـر چه اهـل دیـار رسـول اکـرم بود            ولی دلش همه دم غرق حزن و ماتم بود

مدینه در دل خود عالمی حکایت داشت            مدینه آب و هوایش شمیم غربت داشت

مدینه بـاغ دلـش را هـمیشه پرپر کرد            صفـای آیـنـه‌اش را ز غـم مکـدّر کرد

میان روضۀ حیرت مکرراً میسوخت            همینکه چشم ترش رابه میخ در میدوخت

ز داغ یاس نـبی غـرق بی‌قـراری بود            هـوای دیـدۀ او دم بـه دم بـهـاری بـود

شبی مصیبت مادر قرار از او می‌برد            شبـی ز مـاتـم سنگـین کـربـلا می‌مرد

گـواه غربت و درد عـزیز زهـرا بود            خودش زجمع اسیران روز غوغا بود

به نیـزه‌ای سر خـونین ماه لـشکر دید            جـدا ز هم همه اعضای جسم اکبر دید

مـیان صحـنـۀ گـودال بی‌حـیـا را دیـد            لـبان تـشنـۀ فـرزنـد مـرتـضی را دیـد

مقـابل نظـرش حـمله‌ها ز هـر سو شد            روانـه نـیـزۀ پـسـتی مـیـان پـهـلـو شد

برای بی‌کـفن کـربـلا محـن می‌خـورد            به پیش دیدۀ او چکمه بر دهن می‌خورد

تـمام دار و نـدار حـرم به یغـما رفـت            نوای اهل حرم تا به عرش اعلا رفت

زمین ز خون ولی خـدا به جـوش آمد            صدای نعل تر و تازه‌ای به گوش آمد

تنی ز کـیـنه لگـد مـال سُـم اسبـان شد            کنار قـتلگهش خواهـرش پریـشان شد

چه ظلمتی! که عدو اندر آن کشاکش کرد            از این جنایت بد مادری زغم غش کرد

زبعد حادثه همچون پدر هـراسان بود            زشام و کرببلا دل غمین و گریان بود

بـنـا به مـرثـیـۀ نـیـنـوا نـوایـی داشـت            به یـاد کـربـبلا مجـلس عـزایی داشت

خلاصه بی‌کـس و تنها امـام ما پَر زد            به سـوی مـادر مـظـلـومـۀ ولا پـر زد

کـنار جـد و پـدر در بقـیع مدفـون شد            دراین مصیبت عظمی دل همه خون شد

: امتیاز

مدح و شهادت امام محمد باقر علیه السلام

شاعر : محمّد قاسمی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

مانند شـمعی پیکـر تو بی‌صدا سوخت            در شعله‌های سرکشِ زهر جفا سوخت

قـرآن ناطـق بـودی و با خود نگـفـتـیم            ای مُصحف توحید آیاتت چرا سوخت؟


حجّش قبول آن کس که پای روضۀ تو            در آفـتـاب داغ صحـرای مـنا سوخت

بسیـار در شهـر مدیـنه سوخت قـلـبت            امّا بمیرم بیش از آن در کربلا سوخت

بـوی حُـسین از آهـت آمـد بر مـشامـم            از بس دلت در ماتم خون خُدا سوخت

مانند زینُ العـابـدین، روح تو عُـمـری            وقت عبور از روضۀ شام بلا سوخت

ذهن تو پنجاه وسه سال ای نوح گریه            وقت مُجسّم کردنِ طشتِ طلا سوخت

شـلّاق نـامـردی تو را دنـبال می‌کـرد            آن ساعـتی که خـیـمۀ آل عـبا سوخت

آتش گرفـتی از درون وقـتی که دیدی            همبازی تو دامنش در شعله‌ها سوخت

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر به دلیل مستند نبودن و مغایرت با روایت های معتبر حذف شد

افــتـادنـت را دیــد از بــالای نـــاقـــه            بابای تو خیلی پس از این ماجرا سوخت